سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جامعه‏ کوهنوردان ایرانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

یادی و درد دلی به زبان خودمانی ...

ای دوست قبولم کن و جانم بستان ....

امروز دقیقاً یک ماهه که پا به فرنگستون گذاشتم، فعلاً روزگار خوبه، امّا در آینده چه شود، خدا می‏داند. به هر حال راضی هستیم به رضای خدا...

اون چند ماه آخر تو ایران، سرم بسیار شلوغ بود. درسته که نزدیک 6 سال طول کشید تا بالاخره نتیجه داد، اما باور کنید تمام این حدود 6 سال یک طرفو، 2 ماهه آخر یک طرف. دویدن‏هاش، استرس‏هاش، ... همه و همگی اینقدر سرم را شلوغ کرده بود و منو پیچونده بود که گفتنش فقط سردرد میاره و بس. بگذریم....

الان کمی آرومتر شدم، کمی به خودم اومدم و از اون التهاب درونیم بسیار کاسته شده و لازمه که چند نکته رو یادآوری کنم:

در روزهای آخر فرصت نکردم از بسیاری از عزیزان و دلبستگان خداحافظی کنم. این به این معنا نیست که خدای ناکرده به یادشون نبودم، نه اصلاً اینطور نیست. الحمدالله تمام کسانی که منو میشناسن میدونن آدم رکی هستم و با کسی تعارف ندارم. امّا اسمشو سهل‏انگاری یا هر چیز دیگری که بذاریم، باعث شرمندگی است. به هر حال هر چی هست لازمه که نام چند نفر رو در زیر بیارم که امیدوارم با دریا دلیشون منو ببخشند.

گرامی می‏دارم نام و یاد و خاطره:

 ـ دکتر صالحی مقدم عزیز و مهربان و بزرگوار را ...

ـ آقا سیّد گل، جناب سیّد مرتضی موسوی پاک اندیش را که روزای آخر بهش قول دادم بیام دفتر مجله، که متاسفانه نرفتم. البته سیدجان تو فدراسیون از شما خداحافظی کرده بودم. درضمن اون یادگاری رو همیشه به همراه خواهم داشت.

ـ عمو عزیز مهربون، عزیز خلج بزرگوار، که حق بزرگی بر سر خیلیها داره. وظیفه داشتم حضوراً ازش خداحافظی کنم که نشد. اونم بزنه پشتم و بگه قاضی هوای خودتو داشته باش.

ـ تمامی بچه‏های خانه کوهنوردان، بالاخص مهدی شیرازی عزیز که البته ساعتای آخر بهش زنگ زدم و چندتا آبدار بارم کرد که می‏دونم حقم بود.... محمود میرنوری عزیز، ناصر جنانی سالار، احمدآقا ایلیافر محترم، آقارضای گل کفاش، هادی جان بنکدار، هادی آبادیخواه عزیز، سرو حوری مهربون، ..... و تمام اهالی خانه.

تمام کسانی که ازشون آموختم، آقای مریخی بزرگوار، جناب محمودآقای نظری محترم، جناب آقای اخوان عزیز، عرب گل و مهربون، استاد گرامی آقا محسن نوری، آقا سعید جواهرپور نازنین، عزیز بزرگوار استاد گرامی آقای کاظم شمس‏خو، جناب آقای صادق آقاجانی محترم...

تمام دوستان خوبم که در دوره‏های مربی‏گری در خدمت اونها بودم. یا دوستان گلم که هم دوره من بودند. یادی می‏کنم از دوستان شیرازی، بالاخص آقا رضای کریمی، دوستان خوب اردبیلی، دوست گل نازنین ایرانیم که معلوم نیست مال کجاست، شوخی کردم، منظورم یوسف صمدی زنوز سالاره که خدا نگهدارش باشه.

یادی می‏کنم از بچه‏های خوب خراسان شمالی، آقا مهدی مودتی گل، آقای یزدان‏پناه بزرگ‏اندیش و ...

یادی می‏کنم از بچه‏های خوب لرستان، دوست و سرور گرامی، آقا کیوان زادخوش نازنین و دیگران ...

یادی می‏کنم از بچه‏های قیور کردستان و کرمانشاه مخصوصاً از نوع قمی‏شون، فریبرز الفتی عزیز، امروله خودم...

 

یادی می‏کنم از دوستان کوه‏نویس خودم، همونایی که با قدرت می‏نویسن، از آنای پرتلاش گرفته تا باقی دوستان.

یادی می‏کنم از بچه‏های کارگروههای بغلی در فدراسیون، همه دوستان و همکاران....

و بالخره تمامی کسانی که دوستشون دارم و می‏دونن که دارم...

البته می‏دونم با این فناوری مدرن، فاصله‏های چندهزار کیلومتری از بین رفته و زمانهای چند روزه به ثانیه‏ای‏ و طرفة‏العینی تبدیل شده، امّا با تمام اینها کاش اونقدر پیشرفت می‏کرد که می‏تونستم همگی دوستان و عزیزان رو بغل کنم، گل روشونو ببوسم، بوشون کنم و از گرمای وجودشون و از حسشون نیرو بگیرم.

امیدوارم بتونم مطالب خوبی در وبلاگم منتشر کنم. دعام کنید...

بقول بعضیا خداحافظ همین حالا...


ایرانیان و اورست پس از 11 سال

پس‌از 11 سال از صعود اوین ایرانیان بر بام جهان، از جبهه جنوبی، بار دیگر دو هموطن در قالب یک تیم بین‌المللی موفق به صعود قله‌ی اورست امّا این‌بار از جبهه‌ی شمالی شدند. متن ترجمه‌شده‌ی خبر سرپرست تیم صعودکننده در زیر آمده است:
من آرنولد کاستر (Arnold Coster) سرپرست تیم صعودکننده به اورست از جبهه‌ی شمالی هستم. از ABC در ارتفاع حدود 6400 متری و در تاریخ 20 مه (30 اردیبهشت) با شما صحبت می‌کنم. اخبار خوبی برای شما دارم. امروز بین ساعت 8 و 9 صبح به (به وقت محلّی) پنج عضو تیم به همراه پنج شرپای همراه آن‌ها توانستند قله‌ی اورست را فتح نمایند. این اعضاء که عبارتند از: هرون کورن (Herven Coron) از فرانسه، راب اسپرینگر (Rob Springer) از آمریکا، عارف گرانمایه از ایران، نیما یزدی‌پور از ایران و آلن چن (Alan Chen) از آمریکا به همراه شرپاها یانگجن (Yangjen)، جانگبو (Jangbu)، لاکپا (Lakpa)، پاسانگ (Pasang) و لوپشانگ (Lopshang) موّفق به انجام این کار شدند.
هنوز اطّلاعی از زمان دقیق صعود ندارم. هوا بسیار خوب است. آن‌ها قله‌ای بدون باد داشته‌اند و همگی‌شان در حال بازگشت به کمپ سوم هستند.
هر وقت اطلاعات دقیق‌تری از زمان صعود به‌دست آوردم، به اطّلاع شما خواهم رساند. یادآور می‌شوم که تمام اعضاء خوب و سر حال و مطمئن در راه بازگشت به پایین هستند. امروز عصر با اخبار بیشتر به شما زنگ خواهم زد. احتمالاً امروز عصر صعودهای بیشتری از جبهه‌ی شمالی  به قلّه گزارش خواهد شد. روزگار بر وفق مراد. خدانگهدار.
دوست‌داران متن اصلی می‌توانند به نشانی زیر مراجمه نمایند:
http://www.summitclimb.com/new/default.asp?linktype=r&mtype=smenu&vid=17&nid=108#20may


پدرم وقتی مرد، کوهمردان همه مشغول رقابت بودند

یک سال از آخرین یادداشتم در این وب‌نوشت می‌گذرد. سالی پر از مشغله و هیایو. سالی تلخ...

سالی پر از اضطراب و دلهره و ... . در سالی که گذشت، پدرم را در بستر بیماری دیدم. روزهای تلخ خداحافظی را لمس کردم. در نبودش سیاهپوش شدم و فقط خاطره‌ای برایم باقی ماند. چه سخته وارث مرگ پدر بودن...

هر کسی مرا در این مدّت دید، به من گفت، کجایی، خبری ازت نیست. چرا نمینویسی؟ امّا واقعاً قلم در دستم نمی‌چرخید. بگذریم که این نیز بگذرد.

در سالی که گذشت اتّفاقات خوب و بد یکی‌یکی بر جامعة کوهنوردی روی دادند و گذشتند. چه دوستان عزیز و چه همنوردان خوبی که ازدست نرفتند و چه روزگاری که نداشتیم. نیم‌نگاهی به این وقایع خالی از لطف نیست.

از اوّلین تلاش‌ها برای فتح قلّه‌های مرتفع هیمالایا (اوایل دهة بیستِ قرن بیستم میلادی) حدود 90 سال می‌گذرد. ایرانیان از اوایل دهة 50 شمسی به این منطقه گوشه‌چشمی داشته‌اند. از صعود اوّلین هشت‌هزارمتری جهان (آناپورنا 8091 متر، دهمین قلّه مرتفع جهان) در تاریخ سوم ژوئن 1950، نیز 58 سال می‌گذرد. ایرانیان از سال 1355 به بعد، یعنی 33 سال پیش، به عرصة هشت‌هزارمتری‌ها وارد شدند. از سال 1949 (1328ش) که دولت نپال مرزهای خود را به روی کوهنوردان خارجی گشود تا کنون، تمام 14 قلّة اصلی 8000 متری جهان بارها و بارها و از مسیرهای مختلف، صعود شده‌اند و از 23 قلة فرعی بالای هشت‌هزار متر نیز تنها هشت قلة صعودنشده باقی‌مانده است.

براستی نود سال پیش که مالوری و دیگر همراهان برای صعود به اورست برنامه‌ریزی می‌کردند، همان اندازه دانش و تجربه برای صعود به منطقه را داشتند که هم‌اینک ما داریم. صدالبتّه که نه! در آن زمان بسیاری از مسائل مربوط به نحوة صعود به ارتفاعات بلند ناشناخته بود. حتی منطقه ازنظر جغرافیایی نیز کاملاً کشف و نقشه‌برداری نشده بود. درست است که هیئت‌های اعزامی برای نقشه‌برداری منطقه و شناخت منطقة هیمالایا، از اواسط نیمة دوم قرن نوزدهم به منطقه سفر کرده بودند، امّا به دلیل عدم پیشرفت فناوری در آن زمان، هنوز بسیاری از ناشناخته‌ها بر سر راه بود و بسیاری کارهای انجام نشده.

به‌نظر می‌رسد اصلاً ما شرقی‌ها به‌طور کلّ نیازی به شناخت جهان فیزیکی پیرامونمان احساس نمی‌کنیم و از جهان واقعی و آنچه با حواس پنج‌گانه قابل درک است، استنباط معقولی نداریم. با نیم‌نگاهی به تاریخ علم و سیر گسترش آن در می‌یابیم که تقریباً تمامی اکتشافات جغرافیایی مطرح را غربی‌ها انجام داده‌اند. ما شرقی‌ها بیش‌تر دوست داریم تا در گوشه‌ای بنشینیم و در شناخت جهان معنوی غور کنیم و تقریباً حوصلة دل‌کندن از مکان گرم و نرم خود را نداریم. فکرمان را پرواز می‌دهیم تا به گوشه و کنار کیهان بزرگ، امّا همینکه برای جستجوی مطلبی یا کشف نکته‌ای مجبور به جلای خانه و سفری هرچند کوتاه باشیم، غم‌مان می‌گیرد که وامصیبتا!

همین روحیه باعث شده است که کمتر، آزمایشگاهی باشیم. کمتر دانسته‌های خود را بنویسیم و تقریباً در اکثر اوقات، نفر دوم باشیم. آنقدر این وضعیّت در خون و گوشتمان نفوذ کرده که حتی پیشرفت‌های چندسالة اخیر جوانان این آب‌وخاک در عرصه‌های علمی و فنی را یا قبول نمی‌کنیم و یا معمولاً با نیشخندی به آن نگاه می‌کنیم. حتی خودباوری را نیز باور نداریم. این آفت نه‌تنها عرصة علم را شامل می‌شود، بلکه پای به دیگر عرصه‌ها نیز گذاشته است. تقریباً و به ضرس قاطع می‌توان گفت که پس‌از این همه تلاش موفّق و ناموفّق که در منطقة هیمالایا داشته‌ایم، نمی‌توان یک گزارش فنّی دقیق و جامع آن هم به‌صورت مکتوب دربارة این منطقه از زبان و کلام ایرانی‌ها به‌دست آورد. اصلاً گزارش‌نویسی جنّ است ما بسم‌الله...

بله مالوری و دیگر همراهان وی و دیگر براستی مکتشفان هم‌عصر و پس‌از وی، دانش کنونی ما را دربارة هیمالایا نداشتند، امّا چیزی داشتند که ما ندرایم و آن فرهنگ انتقال علم و استفادة درست و بهینه از آن است. نمی‌خواهم خطّ بطلان به تمامی تلاش‌های همنو‌ردان در این عرصه و عرصه‌های مشابه بکشم، امّا اگر کمی و فقط کمی از گوشه‌ای از کلاهمان قاضی کنیم، این نکته را تأیید خواهیم نمود که اما میان ماه من تا ماه مجنون، تفاوت از زمین تا آسمان است. براستی گزارش برنامة جناب آقای ایکس که اوّلین بار قلّة ایگرگ را فتح نموده و برایش کف زده‌ایم و هورا کشیده‌ایم کجاست؟

آیا نبود دانش فنّی مناسب و یا عدم انتقال آن باعث نشده است که هر کسی در این سرزمین، مجبور به اختراع مجدد چرخ شود. شاید آفت اتّکا به شرکت‌های هماهنگ‌کننده در این امر، که سودهای کلانی نیز می‌برند، گریبانمان را گرفته است. شاید فکر می‌کنیم که ای بابا نیازی به نوشتن نیست. کار جدیدی که نمی‌کنیم، هرچیزی هم که لازم است، دیگران (یعنی همان غربی‌ها) نوشته‌اند، الحق چه خوب هم نوشته‌اند، پس چرا این وقت گرانقدر را صرف اینگونه کارهای بیهوده کنیم. ای بابا حالا فرض کن که نوشتیم، چه فایده دارد، اصلاً چه کسی به آن بها می‌دهد. ای وای...!

امّا دانسته‌ها و تجربه‌های اندوخته‌شده از زبان یک هموطن با توجّه به نوع نگرش و قرابتی که با ما دارد، گنجی است که قیمتی را برای آن نمی‌توان متصوّر شد.

این موضوع تنها به گزارش پس‌از برنامه ختم نمی‌شود. آیا تا به حال دیده‌اید و یا از جایی شنیده‌اید که فلانی به‌منظور کسب آمادگی جسمانی یا فنّی لازم برای صعود به فلان قلّة هیمالایا، چه تمریناتی را داشته است؟ (اصلاً آیا تمریناتی ...)

بله، اگر کمی واشکافی کنیم می‌بینیم که دورمان پر از راز و رمز و نگفته‌ها و نکرده‌هاست. معمولاً عادت داریم تا دانش خود را با خود به سرای ابدی ببریم.

از نظرگاهی دیگر به موضوع نگاه می‌کنیم. می‌پردازیم به دانش فنّی موجودمان در کوهنوردی و میزان آگاهی عزیزان صعودکننده در این زمینه. براستی دانش ما در این زمینه و اصلاً کوهنوردی فنّی و تخصّصی چقدر است. یک بار برای همیشه از خودمان بپرسیم. کدام مسیر تازه‌ای را بر روی دیواره‌ای مطرح در جهان گشوده‌ یا حتی بازگشایی نموده‌ایم؟ کدام فعّالیّت سنگین زمستانی را در مناطقی چون آلپ و یا همین همسایگی، افغانستان یا پاکستان، به‌ثمر رسانده‌ایم؟ آیا این نیست که تجربة ما از سرما تنها به صعود زمستانی دماوند و سبلان و اگر کمی جسورتر باشیم علم‌کوه ختم شده است؟ اقلیم ایران اجازة تجربة بیش‌تری را به ما نمی‌دهد. بهتر نیست که از پوستة خود بیرون بیاییم. چطور به خود اجازه می‌دهیم که به‌راحتی و بی‌محابا پای در عرصه‌ای بگذاریم که دیگران برای حضور در آن صحنه چه سخت‌کوشی‌ها که نکرده‌اند. اصلاً همیشه هر کاری را ساده انگاشته‌ایم و به بازی گرفته‌ایم و برای این ساده‌انگاری چه هزینه‌ها که متقبّل نشده‌ایم. کارمان شده است رقابت و چشم‌وهم‌چشمی، این باشگاه با آن سازمان رقابت می‌کند و آن یکی مرد کوه، آنقدر تنهاست که تنها به کوه می‌رود. آن یکی هشت‌هزارمتری‌ها را تپة بالای خانة خود حساب می‌کند و بی‌تمرین و هماهنگی صعود می‌کند و ...

با یک حساب سرانگشتی، می‌توان وسعت این فاجعه را فهمید. تنها در همین چهار پنج سالة اخیر سه تن از هیمالایانوردان خوب خود را (کسانی که شاید می‌توانستند همتراز با امثال مسنر و کوکوچکا بدرخشند) به دلایل گوناگون از دست داده‌ایم.

بگذریم. به هر حال به میدانی وارد شده‌ایم که شاید برای حضور در آن راه درازتری را می‌بایست که می‌پیمودیم. امّا وظیفة تک‌تک کسانی که پای در این عرصه گذاشته‌اند، چه خوششان بیاید و چه نیاید، این است که تجربه و دانش خود را (اگر دانش و تجربه‌ای کسب کرده‌اند؟) مکتوب کرده و در اختیار دیگران قرار دهند.

یادم نمی‌رود که زمانی گوشش صدا کند، رئیس اسبق فدراسیون در جلسه‌ای به مناسبت درگذشت اوراز عزیز گفت که ایرانی‌ها می‌بایست بهای حضور در هیمالایا را بپردازند و اگر در این راه کشته ندهیم، این نهضت به‌ثمر نمی‌رسد. امّا می‌دانم که منظور ایشان هر کشته‌ای نبود. وسلام.


مشعل المپیک بر فراز اورست

بالاخره در تاریخ پنج‏شنبه 19 اردیبهشت 1387 (8 مه 2008) بانوی 23 ساله‏ی تبتی به نام سرینگ وانگمو Tsering Wangmo موفّق شد تا مشعل المپیک را به همراه 2 چینی و 2 تبتی دیگر و از راه تبت، به قلّه‏ی اورست (8848 متر) منتقل نمایند. شاید اگر این مشعل از ایران می‏گذشت، افتخار حضور بر قلّه‏ی دماوند نیز نصیب آن می‏گشت.

 

مشعل المپیک بر فراز اورست

برای اطّلاعات بیش‌تر می‌توانید به پیوندزیر رجوع کنید.

http://edition.cnn.com/2008/WORLD/asiapcf/05/07/oly.everest/index.html#cnnSTCText


بانویی با 11 هشت‏هزارمتری در کارنامه‏اش.

سرکار خانم گِرلینده کالتنبرونر (Gerlinde Kaltenbrunner) کوهنورد اتریشی، توانست در تاریخ پنج‏شنبه 12 اردیبهشت 1387 برابر با 1 مه 2008، یازدهمین قلّه‏ی 8000 متری خود را فتح نماید. وی در این تاریخ با صعود قلّه‏ی ذائولاگیری (8167 متر) در نپال توانست به عنوان اوّلین بانویی که 11 قلّه از 14 قلّه‏ی هشت‏هزارمتری جهان را فتح نموده است، در رأس بانوان کوهنورد جهان بایستد. امید است تلاش ایشان سرمشق بانوان کوهنورد ایرانی باشد.

 

سرکارخانم گرلینده کالتنبرونر

  

سرکارخانم گرلینده کالتنبرونر

 مآخذ:

http://www.climbing.com/news/hotflashes/austrian_woman_climbs_11th_8000er

http://www.gerlinde-kaltenbrunner.at


خسته نباشید...

امروز (پنج‏شنیه پنجم اردیبهشت) آخرین روز دوره‏ی مقدّماتی پزشکی کوهستان برای مربّیان پیش‏کسوت و درجه 2 بود که به همّت کارگروه پزشکی کوهستان و به مدیریّت کارگروه کوهنوردی فدراسیون کوهنوردی و صعودهای ورزشی در محلّ گروه کوهنوردی خانه‏ی کوهنوردان تهران، برگزار شد. دست‏مربزاد، حسته نباشید. قرار است دوره‏ی متوسطه و پیش‏رفته‏ی این کلاسها نیز به‏ترتیب در ماه مهر و اسفند سال جاری برگزار شود. برای بانوان و مربّیان درجه 3 نیز دوره‏های مشابه‏ای درنظر گرفته شده که برگزار خواهد شد. بعداز مدّتها به عنوان کارآموز در دوره‏ای شرکت کردم. حال خوبی داشت. قسمت بود تا بسیاری از مربّیان پیش‏کسوت و همدوره‏ای‏های خوبم را ملاقات کنم. دو روز خوبی بود در کنار این عزیزان. کلّی هم مطلب یاد گرفتیم.
چندی است که کارگروه پزشکی کوهستان فدراسیون، دست به کار بنیادینی زده که آینده‏ی خوبی را برای آن می‏توان متصوّر شد. مدّتی است که انجام کار علمی ـ پژوهشی ناب، درخور و در سطوح بین‏المللی، در این مملکت، کیمیا شده و همه به دنبال نان‏اند که دانش آب است! امّا این کار را می‏توان از آن دست کارهای علمی دانست که جای خود را به مرور باز خواهد کرد. کارهایی از این دست الگویی برای رویدادهای نیک آینده هستند.
بعداز سالها که از تأسیس سازمان نظام پزشکی می‏گذرد، بالاخره جامعه‏ی پزشکی ایران نیز به همّت این عزیزان، صاحب چند پزشک متخصّص بیماریهای کوهنوردی و ارتفاع شد و این را می‏باید به فال نیک گرفت. امید است تعداد این عزیزان هر روز بیشتر از دیروز شود.
این دوره مرهون زحمات عدّه‏ای بود که لازم است از آنها نامی آورده شود. امید دارم تا بتوانم زیست‏نگاشت (
Biography
) هر یک را تهیّه و در دسترس علاقه‏مندان قرار دهم. این افراد به ترتیب نام خانوادگی عبارت بودند از:
آقای دکتر علیرضا بهپور ــــــــــــ عضو کارگروه پزشکی کوهستان
آقای رضا زارعی تودشکی ــــــــــــ دبیر کارگروه کوهنوردی و نخبه‏ی ورزشی
آقای دکتر جلال‏الدّین شاهبازی ــــــــــــ رئیس کارگروه پزشکی کوهستان
آقای دکتر حمید مساعدیان ــــــــــــ دبیر کارگروه پزشکی کوهستان و عضو کمیسیون پزشکی
UIAA
آقای محمود میرنوری لنگرودی ــــــــــــ عضو گروه کوهنوردی خانه‏ی کوهنوردان تهران
و چند تن از دیگر اعضای گروه خانه و اعضای کارگروه کوهنوردی فدراسیون.

دست همه‏ی همنوردان درد نکند. درست است که ایراداتی هم بر نحوه‏ی برگزاری این دوره وارد بود، ولی به‏هر روی بسیار مفید و مقبول برگزار شد. ان‏شاءالله ادامه پیدا کند.


مرده آنست که نامش به نکویی نبرند...

 

سر اِدموند پرسیوال هیلاری Sir Edmund Percival Hillary، فاتح قلبهای کودکان و مردم فقیر نپال، بعداز سالها زندگی پرافتخار و پربار، در سنّ 88 سالگی بلندترین قلّه‏ی جهان آفرینش را صعود کرد. قلّه‏ای به نام ابدیّت.
زندگی پربارِ سِر هیلاری در تاریخ 20 ژوئیه‌ی 1919م. (28 تیر 1298ش.) در شهر اوکلند Auckland و در کشور زلاند نو آغاز شد. او توانست به عنوان اوّلین بشر خاکی در یک کار گروهی و تحت سرپرستی جان هانت John Hunt و تحت لوای نهمین گروه کوهنوردی اعزامی انگلستان به اورست Mount Everest، و هنگامی که 12367 روز از زندگی وی می‌گذشت، به همراه شرپا Sherpa کوهنوردِ همراه خویش، یعنی تنزینگ نورگِی Tenzing Norgay، پای بر بلندترین چکادِ خشکی نهد. امّا همگی بر آن اذعان دارند که آن چیزی که هیلاری را در پیش چشم جهانیان نمایاند و او را به روایتی هیلاری کرد، به زیر پای کشیدن مرتفع‌ترین قلّه‌ی جهان نبود، بلکه خدمات عدیده‌ای بود که سالهای بعداز صعود قلّه، در کشور محروم نپال به انجام رسانید. درک محرومیّت مردم و ساخت درمانگاهها، مدارس و مؤسسات آموزشی عدیده در این کشور، رفتاری بود که باعث شد تا بتواند قلب یکایک مردم این کشور شرقی را فتح کند.
وی در سن 16 سالگی با حضور در دامنه‌های کوه Mount Ruapehu در سفری که با دیگر همشاگردی‌هایش از طرف مدرسه رفته بود، به کوهنوردی علاقه‌مند شد و آنجا بود که فهمید با اینکه با 195 سانتی‌متر قد در آن سنّ و سال بدقواره و دراز به‌نظر می‌رسد، امّا بنیه‌ای بسیار قوی دارد و یک‌سروگردن از دیگر همسن و سالهایش برتر است. وی بالاخره توانست در سال 1939م. (1318ش.) یعنی 20 سالگی موفّق به انجام اوّلین صعود جدّی زندگی خود با فتح قلّه‌ی کوه اولیوِر Mount Oliver در آلپ جنوبی Southern Alps شود. بعداز چندی به همراه برادرش رکس Rex به پرورش زنبور عسل روی آورد. شغلی تابستانی که به وی اجازه می‌داد تا زمستانها به صعود قلل بپردازد.
درپی بروز جنگ جهانی دوم وی متقاضی حضور در نیروی هوایی شد امّا بلافاصله تقاضانامه‌ی خویش را پس گرفت و این‌گونه بیان نمود که «وجدان مذهبی‌ام مرا از این‌کار منع می‌کند». چندی بعد، هنگامی که شعله‌های جنگ به اقیانوس آرام نیز کشیده شد، هیلاری مجبور به انجام خدمت سربازی در نیروی هوایی سلطنتی زلاند نو RNZAF شد.

هیلاری قبل‌از صعود موفّقیّت‌آمیز سال 1953م. (1332ش.)، یک‌بار نیز در سال 1951م. (1330ش.) همراه با تیمی از انگلستان به رهبری اریک شیپتون Eric Shipton، برای صعود به اورست و همچنین در سال 1952م. (1331ش.) به همراه دوستش جورج لُوِه George Lowe، بازهم در تیمی به رهبری شیپتون، برای صعود به  چواُیو Cho Oyo عازم نپال شده بود. امّا متأسفانه موفّق به صعود آنها نشده بود.

1953، فتح اورست

تبّتی که شدیداً تحت کنترل چینی‌ها قرار داشت، مسیر صعود به اورست را بسته بود و نپال نیز تنها اجازه‌ی یک صعود در سال را می‌داد. یک تیم کوهنوردی سوئیسی (که تنزینگ نورگی هم در آن شرکت داشت) تلاش کرده بود تا در سال 1952م. (1331ش.) خود را به قلّه برساند، امّا به دلیل بدی شرایط جوّی از 240 متری آن بازگشته بود.
سال 1952م. (1331ش.) در طی سفری به منطقه‌ی آلپ، هیلاری Hillary متوجّه شد که وی و دوستش، جورج لُوِه George Lowe، به تیم صعود انگلیسی سال 1953م.(1332ش.) دعوت شده‌اند. وی نیز بی‌گمان این دعوت را پذیرفت.
در ابتدا نام شیپتون به عنوان سرپرست تیم مشخّص شده بود، امّا به‌یکباره هانت جایگزین وی شد. همین امر باعث شد تا هیلاری قصد خروج از تیم را بنماید ولی هم هانت و هم شیپتون وی را متقاعد به ماندن در تیم نمودند. هیلاری قصد داشت در تیم حمله‌ای متشکّل از خود و لُوِه قرار گیرد. امّا هانت دو تیم با ترکیبی دیگر را تدارک دید. یک تیم با حضور تام بوردیلون Tom Bourdillon و چارلز ایوانز Charles Evans و تیم دیگر شامل هیلاری و تنزینگ. به همین سبب هیلاری به ناچار مجبور شد تا خود را با تنزینگ ـ شرپای نپالی ـ هماهنگ کند.
تیم کوهنوردی هانت همانند بسیاری از دیگر تیمها، سازمان‌یافته و گروهی عمل می‌کرد. لُوِه سرپرستی صعود از مسیر یخی و عظیم سینه‌کش لوتسه Lhotse Face را برعهده گرفت و هیلاری نیز مسیری را در میان یخ‌شار خومبو Khumbu انتخاب نمود.
این تیم، بالاخره مقرّ اصلی خود را در ماه مارس 1953م. (اسفند 1331ش.) برقرار نمود. کارها به آهستگی پیش می‌رفت تا اینکه آخرین قرارگاه در گردنه‌ی جنوبی South Col اورست و در ارتفاع 7900 متری برقرار شد. در روز 26 مه 1953م. (5 خرداد 1332ش.) تیم حمله‌ی بوردیلون و ایوانز قصد صعود به قلّه را داشت. امّا به دلیل خرابی دستگاه اکسیژن ایوانز، مجبور به بازگشت شدند. این دو تا 100 متری جنوب قلّه پیش رفته بودند. بعداز این صعود ناموفّق، هانت گروه دیگر حمله، یعنی هیلاری و تنزینگ را برای صعود به قلّه آماده کرد.
برای مدّت 2 روز، برف و باد، گردنه‌ی جنوبی را فرا گرفت. امّا آنها بالاخره در تاریخ 28 مه (7 خرداد) به همراهی یک تیم پشتیبان سه‌نفره شامل لُوِه، آلفرد گریگوری Alfred Gregory و آنگ نَعیما Ang Nyima عازم قلّه شدند. این دو گروه، در ارتفاع 8500 متری چادری برپا کردند و سپس تیم پشتیبان به پایین بازگشت. صبح روز بعد، هیلاری متوجّه شد که چکمه‌هایش در بیرون از چادر سفت و منجمد شده است. دو ساعت طول کشید تا وی آنها را گرم و قابل استفاده نماید. پس از آن او و تنزینگ شروع به بستن کوله‌های حمله‌ی خود که 14 کیلوگرم وزن داشت نمودند. حرکت در آخرین بخش صعود که حدود 12 متر طول داشت بسیار به‌سختی صورت گرفت. همان بخشی که بعداً به قدم‌گاه هیلاری Hillary Step شهرت یافت. هیلاری برای بازکردن راه، گُوِه‌‌ای را در شکاف بین دیواره و یخ قرار می‌داد و تنزینگ نیز به دنبال وی می‌رفت. بعداز صعود این قسمت، کار تقریباً آسانتر شده بود و آنها بالاخره در ساعت 11:30 صبح روز 29 مه 1953م. (8 خرداد 1332ش.) [82 روز قبل‌از کودتای 28 مرداد] به قلّه رسیدند. هیلاری هنگامی‌که پای بر روی قلّه نهاد این جمله را بر زبان راند «بعداز چند ضربت محکم کلنگ بر برف و یخ، بالاخره در صدر ایستاده‌ایم.»
آنها فقط 15 دقیقه در قلّه توقّف کردند. جستجوی آنها برای کشف آثاری از صعود قبلی که مالوری Mallory انجام داده بود، به شکست انجامید. هیلاری از تنزینگ بر روی قلّه عکس گرفت امّا به دلیل اینکه تنزینگ بلد نبود چگونه با دوربین عکّاسی کار کند، هیچ عکسی از هیلاری در قلّه‏ی اورست موجود نیست. هنگام تصمیم برای بازگشت، تنزینگ شکلاتهایی را که به همراه داشت و هیلاری صلیبی را که به گردن داشت، به رسم یادبود در برفها جا گذاشتند.
آن دو با دقّت و احتیاط، شروع به بازگشت نمودند. برف ردّ پایشان را پوشانده و از بین برده بود و این، برگشت را پیچیده‌تر می‌کرد. اما به هر ترتیب راه بازگشت را یافتند. در راه بازگشت، اوّلین فردی که با وی ملاقات کردند، جورج لُوِه بود. وی بخشی از مسیر را با ظرفی پر از سوپی داغ و دل‏چسب به پیشواز آنها صعود کرده بود. هیلاری هنگام  مشاهده‏ی لُوِه به وی گفت: «هی جورج، ما بالاخره دخلِ اون حرومزاده رو آوردیم.»
خبر این صعود موفّقیّت‏آمیز در روز تاج‌گذاری ملکه‌لیزابت دوم Queen Elizabeth II به بریتانیا رسید. همه چیز برای اسقبال از صعودکنندگان مهیّا شد و تیم صعود بعداز رسیدن به کاتماندو Kathmandu مورد استقبال گسترده‌ی بین‌المللی قرار گرفت.

پس‌از اورست

هیلاری در طی سالهای 1956م./1335ش. و 61-1960م./40-1339ش. و همچنین سالهای 65-1963م./44-1342ش. توانست تا ده قلّه‌ی مرتفع دیگر هیمالایا را نیز فتح نماید. او همچنین در تاریخ 4 ژانویه‌ی 1958م./14 دی 1336ش. همراه با تیم اعزامی بین‌المللی مشترک‌المنافع عبور از قطب جنوب، که بخش زلاند نوی آن را وی رهبری می‌کرد، به قطب جنوب رسید. تیم وی اوّلین تیمی بود که مدّتها بعداز آموندسن Amundsen که در سال 1911م./1290ش. و Scott که در سال 1912م./1291ش. به قطب رسیده بودند، پای بر قطب جنوب می‌گذاشت. این تیم همچنین اوّلین تیمی بود که این کار را با استفاده از وسیله‌ی نقلیه‌ی موتوری انجام می‏داد.
هیلاری بعداز فراقِ بال در 3 سپتامبر 1953م. (12 شهریور 1332ش.) با خانم لوییس مری رُز Louise Mary Rose ازدواج نمود و از وی صاحب 3 فرزند به نامهای پیتر (1954م./1333ش.)، سارا (1955م./1334ش.) و بلیندا (1959م./1338ش.) شد. در سال 1975م. (1354ش.) هواپیمای حامل همسر و دختر کوچکش بعداز دیدن وی و بازگشت از روستای فافلو Phaphlu (روستایی که به همّت هیلاری در آنجا بیمارستانی در حال ساخته‌شدن بود.)، درست بعداز بلند شدن از باند فرودگاه کاتماندو، سقوط کرد و هر دوی آنها در این واقعه‌ی دردناک جان‌باختند. این سانحه ضربه‌ی بزرگی برای هیلاری بود. و باعث شد تا وی 14 سال غم فراغ همسر و دخترش را نحمّل کند. امّا بالاخره در تاریخ  21 دسامبر 1989م. (30 آذر 1368ش.) با خانم ژونیJune ، بیوه‌ی دوست صمیمی خود پیتر مولگرو Peter Mulgrew، ازدواج نمود و این وصلت تا پایان عمر وی برقرار بود.
پیتر، فرزند بزرگ هیلاری نیز کوهنورد قابلی شده است. وی در سال 1990م. (1369ش.) توانست قلّه‌ی اورست را فتح نماید. او و جَملینگ تنزینگ نورگِی Jamling Tenzing (پسر تنزینگ نورگِی) در سال 2003م. (1382ش.) به مناسبت پنجاهمین سالگرد اوّلین فتح اورست، بار دیگر برفراز بام دنیا ایستادند.
در سال 1992م. (1371ش.) به پاس خدمات ارزنده‌ی هیلاری، بانک مرکزی زلاند نو، طرح اسکناسهای 5 دلاری خود را تغییر و با طرح جدید حاوی تصویر هیلاری، چاپ نمود و بدین ترتیب او تنها شهروند زلاند نو است که در زمان حیاتش تصویرش بر روی اسکناس چاپ شده است. به پاس خدمات بی‌شائبه‌ی وی در نپال و منطقه‌ی هیمالایا نیز دولت نپال در پنجاهمین سالگرد فتح اورست، شهروندی افتخاری نپال را به‌ وی تقدیم کرد. او اوّلین خارجی در تاریخ کشور نپال بود که موفّق به اخذ این امتیاز می‏شد.

مرگ

در روز جمعه 11 ژانویه‌ی 2008م. (21 دی 1386ش.) و در ساعت 11:20 دقیقه به وقت محلّی، نخست‌وزیر کشور زلاند نو، خانم هلن کلارک Helen Clark، خبر تکان‌دهنده‌ای را به گوش جهانیان رساند. سِر ادموند پرسیوال هیلاری بر اثر عارضه‌ی قلبی و در ساعت 9:00 محلّی (23:30 به وقت تهران)، درست 19950 روز بعداز فتح اورست، در بیمارستان اوکلندسیتی Auckland City Hospital درگذشت و روح بزرگش به بیکرانه‌ی ابدیّت پیوست. به احترام وی، پرچم کشور زلاند نو در تمامی کشور و سفارتخانه‌های زلاند نو در دیگر کشورها و همچنین پایگاههای زلاند نو در قطب جنوب، به حال نیمه‌افراشته درآمد. هیلاری وصیّت کرده بود که بعداز مرگ جسدش را بسوزانند. وی 32317 روز زندگی کرد و منشأ اثر خیر بسیاری در 88 سال زندگی خویش شد. روحش شاد و یادش گرامی.

مأخذ: پایه‌ی اطّلاعاتی این مقاله ترجمه‌ای است آزاد از بخشهایی از مقاله‌ی ادموند هیلاری در دائرة‌المعارف ویکی‌پدیا. محاسبات روزشمار وقایع و تبدیل گاهشماری میلادی به هجری شمسی، تماماً از مترجم است.  

سر ادموند پرسیوال هیلاری

ادموند هیلاری در سال 1953م. (1332ش.) قبل‏از صعود به اورست


وضعیّت فدراسیون هم بالاخره مشخّص شد...

ما ایرانیها عادات عجیب و غریبی داریم. تا وقتی کِیفمان کوک است و بر خر مراد سواریم، آب از آب تکان نمی‏خورد و همه چیز خوب است. امّا کافی است که گردونه کمی بر خلاف میل ما بچرخد؛ آن‏وقت هر چه در چنته داریم برای اثبات بدی روزگار و نابودی حق و پیروزی باطل از آستین بزرگوارمان بیرون می‏ریزیم. روز عجیبی بود این هفت آذر. باز هم داشت تبدیل می‏شد به یکی از اون روزهای تاریخی که کار کارِ انگلیسی‏هاست. بازهم بعضی‏ها طبق عادت تاریخی‏شون افاضه فیض بیش از حدّ ظرفیّت محدودشان نمودند، متأسفانه. کاش به همین راحتی از قبال بعضی از صحبتهای ناروا نمی‏گذشتیم و می‏گذاشتیم کار بیخ پیدا کند و بالا بگیرد. کاش وکلای سازمان تربیت بدنی پیگیر بعضی‏از نارواها می‏شدند و یک بار هم شده با هم مشتی بر دهان بعضی‏ها می‏زدیم. افسوس که خیلی خویشتن‏داری خرج شد.
بگذریم، از طرفی التهاب برگزاری درست انتخابات و از طرفی التهاب اینکه کار ختم به خیر می‏شه یا نه، خیلی‏ها رو و البتّه ما را پاک درگیر خودش کرده بود. تقریباً همه‏ی اعضای مجمع فدراسیون کوهنوردی حضور داشتند. رؤسای کمیته‏ها هم چون هیچوقت و در هیچ‏جایی رسماً کاره‏ای نیستند، ازجمله این بنده‏ی حقیر، باز هم مثل طفلانی معصوم در گوشه‏ای از سالن کز کرده بودند و فقط شاهد ماجرا. نمی‏دونم که این چه رسمیه که تمام کارها برعهده‏ی این بنده‏های خداست و آخر هم جایگاه درست سازمانی ندارند. بگذریم که شب دراز است و قلندر بیدار.
به هر صورت انتخابات با همه‏ی حرف و حدیث‏اش و با همه‏ی بالا و پایین‏اش الحمدالله پایان گرفت و بالاخره فدراسیون سروسامان گرفت. مهندس محمود شعاعی عهده‏دار سمت ریاست فدراسیون کوهنوردی لااقل برای چهار سال آینده شد. به‏نظر انتخاب درستی صورت گرفته است. با توجّه به پیشینه‏ی حرفه‏ای و ورزشی ایشان، و رأی قاطع 93 درصدی مجمع به ایشان، امید می‏رود شاهد تحوّلات مثبتی در عرصه‏ی کوهنوردی باشیم. امید داریم محمود شعاعی بتواند جایگاه واقعی کوهنوردی ایران را به درستی بنمایاند.
کوهنوردی ایران به واقع نتوانسته است متناسب با سال‏های عمر خویش به پختگی و بزرگی دست پیدا کند. شاید یکی از موفّقیّت‏های رئیس وقت فدراسیون پایبندی به اصل 44 و خصوصی‏سازی و توجّه به چرخه‏های بزرگ مالی در عرصه‏ی کوهنوردی کشور باشد. نگرش عمیق به مقوله‏ی حرفه‏ای شدن این ورزش، لااقل اگر نه در تمام عرصه‏ها بلکه از زوایای قابل اجرا، می‏تواند بسیار راه‏گشا باشد. مقوله‏ای که بارقه‏های آن از زمان آقاجانی زده شد. شاید در آینده‏ای نه چندان دور وقتی شغلمان را می‏پرسند با افتخار بگوییم: کوهنورد

محمود شعاعی رئیس فدراسیون کوهنوردی
تصویر برگرفته از وب‏گاه فدراسیون کوهنوردی

 


دنیا با همه‏ی بدی‏هایش هم‏چنان زیباست...

دنیای عجیب و غریبی است. همه می‏آیند و یکی‏یکی می‏روند. مقبل هنرپژوه (فاتح قلّه‏ی 8511 متری لوتسه) بالاخره در ارتفاع 2 متری زیر زمین آرام گرفت و روح بزرگش به دیدار هم‏طناب خویش در گاشربروم 1 شتافت. کار دنیاست! خوب یا بد کار دنیاست! به گفته‏ی رندی، کم‏کم تیم ملّی کوهنوردی در آن‏سوی مرزهای زندگی در حال کامل شدن است!
هنرپژوه عزیز با اوراز و خادم محشور شد. یادشان به‏خیر. خداوند بقیه‏ی اعضاء را از بلایا دور کند. ان‏شاءالله.

راست: مقبل هنرپژوه. چپ: محمّد اوراز. نشسته: داوود خادم
مأخذ: وب‏نوشتِ کوهنوشت


کمی آن سوی‏تر جنب وجوش زندگی جاری است. بازهم عدد 7 جادویی سرنوشت کوهنوردی را تا هفته‏ای دیگر مشخّص می‏کند. بالاخره هفت نفر از اعضای مجمع عمومی فدراسیون که قرار است بعداز هفته‏ها در هفتِ آذرِ امسال تشکیل شود، انتخاب شدند. بعداز بالا و پایین‏های بسیار بالاخره داوران و مربّیان و باشگاه‏ها و گروه‏ها و قهرمان، صاحب نماینده‏ای انتخابی در مجمع شدند. هر نقیصه‏ای باشد، ان‏شاءالله خیر است.

از راست به چپ: شمیا شادمان، پیمان یاوری، مهدی رمضان شیرازی، محسن مختاریان، مهدی اعتمادفر، کیومرث بابازاده، جلال چشمه قصّابانی
مأخذ: وب‏گاهِ فدراسیون کوهنوردی


زنگها برای که به صدا در می‏آیند....

یکی از اتّفاقات خوبی که اخیراً در جامعه‏ی کوهنوردی روی داده، انتصاب یک بازرس اونم از نوع خوبشه. بازرسی نه از نوع پلنگ صورتیش و نه از نوع بینوایانیش. بلکه بازرسی که هم می‏دونه چیکار کنه و هم دلش با هیچ لابی و رانت و فراکسیونی نیست، الّا فراکسیون کوهنورد جماعت. سیّد مرتضی موسوی ملقّب به سیّد، مردیه که تقریباً همه‏ی کوهنوردا از کوچیک و بزرگ می‏شناسنش، قدیمیا از دوران قبل از 70 که سری توی فدراسیون از سرا جدا داشت و جدیدیا هم لااقل از زحماتی که تو مجلّه‏ی کوه می‏کشه. قصد ندارم از وجناتش تعریف کنم که به اندازه‏ای هست که خود ببوید. امّا این اواخر کاری کرده کارستون، می‏پرسید چیه؟ عرض می‏کنم.
سالها بود که هر رئیس فدراسیونی لااقلّ در کوهنوردی، روز انتخاب، 7 تا رأیِ هلو برو تو گلو داشت که بدون هیچ دغدغه‏ای به نفع خودش مصادره می‏کرد. البتّه نه بصورت عدوانی! بلکه هفت نفر از بین داوران، مربّیان، نماینده‏ی گروهها و باشگاهها بنابر سلیقه‏ی خودش انتخاب می‏کرد و روز مجمع عمومی، خوب این منتخبین هم به منتخب خودشون!! رأی می‏دادن. پس هر رئیسی می‏دونست که هیچّی نباشه لااقل 7 تا رأیِ داخل صندوق به نام اون مزیّن شده. بگذریم، این آقا سیّد وقتی اومد تو گود، با پیشنهادی که داد و مصوّبش رو ـ البتّه نه همچین راحت ـ از هیئت رئیسه‏ی فدراسیون گرفت، کاری کرد که حالا داره صداش درمیاد. بله با تلاشِ این بنده‏ی خدا، انتخاب اون منتخبین هم انتخاباتی شد.
امروز (دوشنبه 21 آبان 86) روز اوّل این انتخاباتِ پیش از انتخابات بود، روزی بود که داوران بین‏المللی گرد هم جمع شدند و یکی رو از بین خودشون انتخاب کردند. نتیجه رو حتماً تو وبگاه فدراسیون خواهید دید. به هر حال خوب یا بد، درست یا غلط، یکی از اون هفت نفر انتخاب شد. هر چه باشه اوّل کار همیشه همه‏ی کار میزون نیست. فردا (سه‏شنبه) هم سه نفر دیگه انتخاب می‏شن و دوشنبه‏ی هفته‏ی دیگه (28 آبان) 3 نفر دیگه و پرونده‏ی این کار هم بسته می‏شه. امّا حالا کمی جدّی‏تر صحبت کنیم...

شاید گرفتاری یا حتّی دغدغه‏ی بسیاری از کوهنوردان در جامعه‏ی نه چندان کوچکشان، لااقلّ تا جایی که نمود ثبت‏شده دارد، مسئله‏ی انتخاب اصلح برای سکّان‏داری کشتی کوهنوردی کشور است. این مقوله در بسیاری از موارد تبدیل به عصبیّتهایی نیز شده و شاید گاهی پا را فراتر نیز نهاده است. سرخوردگیهای فردی و جمعی، شاید به دلیل روح لطیف کوهنوردان، عنادورزیهای گاه بدون دلیل، اعتراضات درست، نقدهای تند و آتشین و دیگر مقوله‏ها در بیشتر موارد نشأت گرفته از این بحران است. جامعه‏ی کوهنوردی کمی با دیگر جوامع ورزشی، البتّه اگر کوهنوردی را بتوان ورزش صرف دانست، فرق می‏کند. این تفاوت نه به دلیل اینکه فکر می‏کنیم تافته‏ی جدا بافته‏‏ایم، خیر، بلکه به این دلیل است که محیط فعّالیّت کوهنوردان بسیار شبیه به محیط واقعی زندگی بلکه شاید خود عرصه‏ی زندگیست. کوهنوردان در یک برنامه‏ی در حال اجرا با یکدیگر زندگی می‏کنند. و گاه حتّی کنار یکدیگر می‏میرند...
این واقعیّات، ایشان را آنقدر به موضوعات اطراف خود حسّاس نموده یا می‏نماید که گاه حتّی توقّعی بیش‏از معیارهای روز جامعه از اطرافیان دارند. گاه آنقدر در دوستی جلو می‏روند که گویی پاره‏ای از یک اندامند، و بالعکس گاهی آنقدر دشمن می‏شوند که گویی انسانِ درونشان سالهاست که مرده. به‏هرروی این خصوصیّات باعث شده تا این جامعه آنچنان هم قابل پیش‏بینی نباشد.
بحرانِ انتخابات از مقوله‏هایی است که شاید در صورت کنونی آن نه تنها صحیح نباشد، بلکه عملاً با واقعیّت نهفته در کلمه‏ی انتخابات بسیار فاصله داشته باشد. این نکته که هراز چندگاهی از گوشه و کنار شنیده می‏شود که نگویید انتخابات، بلکه بگویید انتصابات، زیاد هم دور از حقیقت نیست. البتّه قصد ندارم که جنجال‏آفرینی کنم و یا حتّی نبشِ قبری انجام دهم. فقط می‏خواهم بگویم که اگرچه انتخابات درصورت کنونی با اصل کلمه‏ی آن تفاوتهای فاحشی دارد، امّا بالاخره در شکل کنونی آن نیز غنیمتی است که به بهای بسیار به‏دست آمده است. در یک نگاه ساده می‏توان اینگونه تحلیل کرد که اساسنامه‏ی فدراسیونهای ورزشی آماتوری کشور، نیاز به بازنگری بنیادی داشته باشد، چرا که درحقیقت بازمانده از دورانی است که در آن حرفی از انتخابات نبود و همه چیز در انتصاب خلاصه می‏شد. متولّیان امر به‏ظاهر در گذار از انتصاب به انتخاب وضعیّتی را تثبیت کرده‏اند که الامر بین‏الامرین است. وضعیّتی که که از انتصاب فاصله گرفته ولی با انتخاب به معنای واقعی نیز فاصله دارد. به هر روی تجزیه و تحلیل اساسنامه‏ی کنونی خود فرصتی می‏طلبد که شاید پیش آید. امّا در وضعیّت کنونی بهترین کار چیست؟ نمی‏دانم. امّا اگر فعلاً کاری نتوان کرد، شاید بشود امید داشت که این کاروان آرام‏آرام به مقصد برسد. یادمان باشد که در جامعه‏ای زندگی می‏کنیم که نیاز به بسترسازی فرهنگی در همه‏ی ارکان آن به‏چشم می‏خورد. شاید می‏باید در جامعه‏ی کوهنوردی و کوهنوردان هم تغییراتی بنیادی و زیرسازیهایی ماندگار انجام داد. در هر حال فعلِ انتخابات حتّی به‏صورت کنونی آن را نیز می‏باید به فال نیک گرفت و امیدوارانه در راه رسیدن به قلّه گام برداشت.

افق آینده روشن است.