یادی و درد دلی به زبان خودمانی ...
ای دوست قبولم کن و جانم بستان ....
امروز دقیقاً یک ماهه که پا به فرنگستون گذاشتم، فعلاً روزگار خوبه، امّا در آینده چه شود، خدا میداند. به هر حال راضی هستیم به رضای خدا...
اون چند ماه آخر تو ایران، سرم بسیار شلوغ بود. درسته که نزدیک 6 سال طول کشید تا بالاخره نتیجه داد، اما باور کنید تمام این حدود 6 سال یک طرفو، 2 ماهه آخر یک طرف. دویدنهاش، استرسهاش، ... همه و همگی اینقدر سرم را شلوغ کرده بود و منو پیچونده بود که گفتنش فقط سردرد میاره و بس. بگذریم....
الان کمی آرومتر شدم، کمی به خودم اومدم و از اون التهاب درونیم بسیار کاسته شده و لازمه که چند نکته رو یادآوری کنم:
در روزهای آخر فرصت نکردم از بسیاری از عزیزان و دلبستگان خداحافظی کنم. این به این معنا نیست که خدای ناکرده به یادشون نبودم، نه اصلاً اینطور نیست. الحمدالله تمام کسانی که منو میشناسن میدونن آدم رکی هستم و با کسی تعارف ندارم. امّا اسمشو سهلانگاری یا هر چیز دیگری که بذاریم، باعث شرمندگی است. به هر حال هر چی هست لازمه که نام چند نفر رو در زیر بیارم که امیدوارم با دریا دلیشون منو ببخشند.
گرامی میدارم نام و یاد و خاطره:
ـ دکتر صالحی مقدم عزیز و مهربان و بزرگوار را ...
ـ آقا سیّد گل، جناب سیّد مرتضی موسوی پاک اندیش را که روزای آخر بهش قول دادم بیام دفتر مجله، که متاسفانه نرفتم. البته سیدجان تو فدراسیون از شما خداحافظی کرده بودم. درضمن اون یادگاری رو همیشه به همراه خواهم داشت.
ـ عمو عزیز مهربون، عزیز خلج بزرگوار، که حق بزرگی بر سر خیلیها داره. وظیفه داشتم حضوراً ازش خداحافظی کنم که نشد. اونم بزنه پشتم و بگه قاضی هوای خودتو داشته باش.
ـ تمامی بچههای خانه کوهنوردان، بالاخص مهدی شیرازی عزیز که البته ساعتای آخر بهش زنگ زدم و چندتا آبدار بارم کرد که میدونم حقم بود.... محمود میرنوری عزیز، ناصر جنانی سالار، احمدآقا ایلیافر محترم، آقارضای گل کفاش، هادی جان بنکدار، هادی آبادیخواه عزیز، سرو حوری مهربون، ..... و تمام اهالی خانه.
تمام کسانی که ازشون آموختم، آقای مریخی بزرگوار، جناب محمودآقای نظری محترم، جناب آقای اخوان عزیز، عرب گل و مهربون، استاد گرامی آقا محسن نوری، آقا سعید جواهرپور نازنین، عزیز بزرگوار استاد گرامی آقای کاظم شمسخو، جناب آقای صادق آقاجانی محترم...
تمام دوستان خوبم که در دورههای مربیگری در خدمت اونها بودم. یا دوستان گلم که هم دوره من بودند. یادی میکنم از دوستان شیرازی، بالاخص آقا رضای کریمی، دوستان خوب اردبیلی، دوست گل نازنین ایرانیم که معلوم نیست مال کجاست، شوخی کردم، منظورم یوسف صمدی زنوز سالاره که خدا نگهدارش باشه.
یادی میکنم از بچههای خوب خراسان شمالی، آقا مهدی مودتی گل، آقای یزدانپناه بزرگاندیش و ...
یادی میکنم از بچههای خوب لرستان، دوست و سرور گرامی، آقا کیوان زادخوش نازنین و دیگران ...
یادی میکنم از بچههای قیور کردستان و کرمانشاه مخصوصاً از نوع قمیشون، فریبرز الفتی عزیز، امروله خودم...
یادی میکنم از دوستان کوهنویس خودم، همونایی که با قدرت مینویسن، از آنای پرتلاش گرفته تا باقی دوستان.
یادی میکنم از بچههای کارگروههای بغلی در فدراسیون، همه دوستان و همکاران....
و بالخره تمامی کسانی که دوستشون دارم و میدونن که دارم...
البته میدونم با این فناوری مدرن، فاصلههای چندهزار کیلومتری از بین رفته و زمانهای چند روزه به ثانیهای و طرفةالعینی تبدیل شده، امّا با تمام اینها کاش اونقدر پیشرفت میکرد که میتونستم همگی دوستان و عزیزان رو بغل کنم، گل روشونو ببوسم، بوشون کنم و از گرمای وجودشون و از حسشون نیرو بگیرم.
امیدوارم بتونم مطالب خوبی در وبلاگم منتشر کنم. دعام کنید...
بقول بعضیا خداحافظ همین حالا...