سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جامعه‏ کوهنوردان ایرانی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ایرانیان و اورست پس از 11 سال

پس‌از 11 سال از صعود اوین ایرانیان بر بام جهان، از جبهه جنوبی، بار دیگر دو هموطن در قالب یک تیم بین‌المللی موفق به صعود قله‌ی اورست امّا این‌بار از جبهه‌ی شمالی شدند. متن ترجمه‌شده‌ی خبر سرپرست تیم صعودکننده در زیر آمده است:
من آرنولد کاستر (Arnold Coster) سرپرست تیم صعودکننده به اورست از جبهه‌ی شمالی هستم. از ABC در ارتفاع حدود 6400 متری و در تاریخ 20 مه (30 اردیبهشت) با شما صحبت می‌کنم. اخبار خوبی برای شما دارم. امروز بین ساعت 8 و 9 صبح به (به وقت محلّی) پنج عضو تیم به همراه پنج شرپای همراه آن‌ها توانستند قله‌ی اورست را فتح نمایند. این اعضاء که عبارتند از: هرون کورن (Herven Coron) از فرانسه، راب اسپرینگر (Rob Springer) از آمریکا، عارف گرانمایه از ایران، نیما یزدی‌پور از ایران و آلن چن (Alan Chen) از آمریکا به همراه شرپاها یانگجن (Yangjen)، جانگبو (Jangbu)، لاکپا (Lakpa)، پاسانگ (Pasang) و لوپشانگ (Lopshang) موّفق به انجام این کار شدند.
هنوز اطّلاعی از زمان دقیق صعود ندارم. هوا بسیار خوب است. آن‌ها قله‌ای بدون باد داشته‌اند و همگی‌شان در حال بازگشت به کمپ سوم هستند.
هر وقت اطلاعات دقیق‌تری از زمان صعود به‌دست آوردم، به اطّلاع شما خواهم رساند. یادآور می‌شوم که تمام اعضاء خوب و سر حال و مطمئن در راه بازگشت به پایین هستند. امروز عصر با اخبار بیشتر به شما زنگ خواهم زد. احتمالاً امروز عصر صعودهای بیشتری از جبهه‌ی شمالی  به قلّه گزارش خواهد شد. روزگار بر وفق مراد. خدانگهدار.
دوست‌داران متن اصلی می‌توانند به نشانی زیر مراجمه نمایند:
http://www.summitclimb.com/new/default.asp?linktype=r&mtype=smenu&vid=17&nid=108#20may


پدرم وقتی مرد، کوهمردان همه مشغول رقابت بودند

یک سال از آخرین یادداشتم در این وب‌نوشت می‌گذرد. سالی پر از مشغله و هیایو. سالی تلخ...

سالی پر از اضطراب و دلهره و ... . در سالی که گذشت، پدرم را در بستر بیماری دیدم. روزهای تلخ خداحافظی را لمس کردم. در نبودش سیاهپوش شدم و فقط خاطره‌ای برایم باقی ماند. چه سخته وارث مرگ پدر بودن...

هر کسی مرا در این مدّت دید، به من گفت، کجایی، خبری ازت نیست. چرا نمینویسی؟ امّا واقعاً قلم در دستم نمی‌چرخید. بگذریم که این نیز بگذرد.

در سالی که گذشت اتّفاقات خوب و بد یکی‌یکی بر جامعة کوهنوردی روی دادند و گذشتند. چه دوستان عزیز و چه همنوردان خوبی که ازدست نرفتند و چه روزگاری که نداشتیم. نیم‌نگاهی به این وقایع خالی از لطف نیست.

از اوّلین تلاش‌ها برای فتح قلّه‌های مرتفع هیمالایا (اوایل دهة بیستِ قرن بیستم میلادی) حدود 90 سال می‌گذرد. ایرانیان از اوایل دهة 50 شمسی به این منطقه گوشه‌چشمی داشته‌اند. از صعود اوّلین هشت‌هزارمتری جهان (آناپورنا 8091 متر، دهمین قلّه مرتفع جهان) در تاریخ سوم ژوئن 1950، نیز 58 سال می‌گذرد. ایرانیان از سال 1355 به بعد، یعنی 33 سال پیش، به عرصة هشت‌هزارمتری‌ها وارد شدند. از سال 1949 (1328ش) که دولت نپال مرزهای خود را به روی کوهنوردان خارجی گشود تا کنون، تمام 14 قلّة اصلی 8000 متری جهان بارها و بارها و از مسیرهای مختلف، صعود شده‌اند و از 23 قلة فرعی بالای هشت‌هزار متر نیز تنها هشت قلة صعودنشده باقی‌مانده است.

براستی نود سال پیش که مالوری و دیگر همراهان برای صعود به اورست برنامه‌ریزی می‌کردند، همان اندازه دانش و تجربه برای صعود به منطقه را داشتند که هم‌اینک ما داریم. صدالبتّه که نه! در آن زمان بسیاری از مسائل مربوط به نحوة صعود به ارتفاعات بلند ناشناخته بود. حتی منطقه ازنظر جغرافیایی نیز کاملاً کشف و نقشه‌برداری نشده بود. درست است که هیئت‌های اعزامی برای نقشه‌برداری منطقه و شناخت منطقة هیمالایا، از اواسط نیمة دوم قرن نوزدهم به منطقه سفر کرده بودند، امّا به دلیل عدم پیشرفت فناوری در آن زمان، هنوز بسیاری از ناشناخته‌ها بر سر راه بود و بسیاری کارهای انجام نشده.

به‌نظر می‌رسد اصلاً ما شرقی‌ها به‌طور کلّ نیازی به شناخت جهان فیزیکی پیرامونمان احساس نمی‌کنیم و از جهان واقعی و آنچه با حواس پنج‌گانه قابل درک است، استنباط معقولی نداریم. با نیم‌نگاهی به تاریخ علم و سیر گسترش آن در می‌یابیم که تقریباً تمامی اکتشافات جغرافیایی مطرح را غربی‌ها انجام داده‌اند. ما شرقی‌ها بیش‌تر دوست داریم تا در گوشه‌ای بنشینیم و در شناخت جهان معنوی غور کنیم و تقریباً حوصلة دل‌کندن از مکان گرم و نرم خود را نداریم. فکرمان را پرواز می‌دهیم تا به گوشه و کنار کیهان بزرگ، امّا همینکه برای جستجوی مطلبی یا کشف نکته‌ای مجبور به جلای خانه و سفری هرچند کوتاه باشیم، غم‌مان می‌گیرد که وامصیبتا!

همین روحیه باعث شده است که کمتر، آزمایشگاهی باشیم. کمتر دانسته‌های خود را بنویسیم و تقریباً در اکثر اوقات، نفر دوم باشیم. آنقدر این وضعیّت در خون و گوشتمان نفوذ کرده که حتی پیشرفت‌های چندسالة اخیر جوانان این آب‌وخاک در عرصه‌های علمی و فنی را یا قبول نمی‌کنیم و یا معمولاً با نیشخندی به آن نگاه می‌کنیم. حتی خودباوری را نیز باور نداریم. این آفت نه‌تنها عرصة علم را شامل می‌شود، بلکه پای به دیگر عرصه‌ها نیز گذاشته است. تقریباً و به ضرس قاطع می‌توان گفت که پس‌از این همه تلاش موفّق و ناموفّق که در منطقة هیمالایا داشته‌ایم، نمی‌توان یک گزارش فنّی دقیق و جامع آن هم به‌صورت مکتوب دربارة این منطقه از زبان و کلام ایرانی‌ها به‌دست آورد. اصلاً گزارش‌نویسی جنّ است ما بسم‌الله...

بله مالوری و دیگر همراهان وی و دیگر براستی مکتشفان هم‌عصر و پس‌از وی، دانش کنونی ما را دربارة هیمالایا نداشتند، امّا چیزی داشتند که ما ندرایم و آن فرهنگ انتقال علم و استفادة درست و بهینه از آن است. نمی‌خواهم خطّ بطلان به تمامی تلاش‌های همنو‌ردان در این عرصه و عرصه‌های مشابه بکشم، امّا اگر کمی و فقط کمی از گوشه‌ای از کلاهمان قاضی کنیم، این نکته را تأیید خواهیم نمود که اما میان ماه من تا ماه مجنون، تفاوت از زمین تا آسمان است. براستی گزارش برنامة جناب آقای ایکس که اوّلین بار قلّة ایگرگ را فتح نموده و برایش کف زده‌ایم و هورا کشیده‌ایم کجاست؟

آیا نبود دانش فنّی مناسب و یا عدم انتقال آن باعث نشده است که هر کسی در این سرزمین، مجبور به اختراع مجدد چرخ شود. شاید آفت اتّکا به شرکت‌های هماهنگ‌کننده در این امر، که سودهای کلانی نیز می‌برند، گریبانمان را گرفته است. شاید فکر می‌کنیم که ای بابا نیازی به نوشتن نیست. کار جدیدی که نمی‌کنیم، هرچیزی هم که لازم است، دیگران (یعنی همان غربی‌ها) نوشته‌اند، الحق چه خوب هم نوشته‌اند، پس چرا این وقت گرانقدر را صرف اینگونه کارهای بیهوده کنیم. ای بابا حالا فرض کن که نوشتیم، چه فایده دارد، اصلاً چه کسی به آن بها می‌دهد. ای وای...!

امّا دانسته‌ها و تجربه‌های اندوخته‌شده از زبان یک هموطن با توجّه به نوع نگرش و قرابتی که با ما دارد، گنجی است که قیمتی را برای آن نمی‌توان متصوّر شد.

این موضوع تنها به گزارش پس‌از برنامه ختم نمی‌شود. آیا تا به حال دیده‌اید و یا از جایی شنیده‌اید که فلانی به‌منظور کسب آمادگی جسمانی یا فنّی لازم برای صعود به فلان قلّة هیمالایا، چه تمریناتی را داشته است؟ (اصلاً آیا تمریناتی ...)

بله، اگر کمی واشکافی کنیم می‌بینیم که دورمان پر از راز و رمز و نگفته‌ها و نکرده‌هاست. معمولاً عادت داریم تا دانش خود را با خود به سرای ابدی ببریم.

از نظرگاهی دیگر به موضوع نگاه می‌کنیم. می‌پردازیم به دانش فنّی موجودمان در کوهنوردی و میزان آگاهی عزیزان صعودکننده در این زمینه. براستی دانش ما در این زمینه و اصلاً کوهنوردی فنّی و تخصّصی چقدر است. یک بار برای همیشه از خودمان بپرسیم. کدام مسیر تازه‌ای را بر روی دیواره‌ای مطرح در جهان گشوده‌ یا حتی بازگشایی نموده‌ایم؟ کدام فعّالیّت سنگین زمستانی را در مناطقی چون آلپ و یا همین همسایگی، افغانستان یا پاکستان، به‌ثمر رسانده‌ایم؟ آیا این نیست که تجربة ما از سرما تنها به صعود زمستانی دماوند و سبلان و اگر کمی جسورتر باشیم علم‌کوه ختم شده است؟ اقلیم ایران اجازة تجربة بیش‌تری را به ما نمی‌دهد. بهتر نیست که از پوستة خود بیرون بیاییم. چطور به خود اجازه می‌دهیم که به‌راحتی و بی‌محابا پای در عرصه‌ای بگذاریم که دیگران برای حضور در آن صحنه چه سخت‌کوشی‌ها که نکرده‌اند. اصلاً همیشه هر کاری را ساده انگاشته‌ایم و به بازی گرفته‌ایم و برای این ساده‌انگاری چه هزینه‌ها که متقبّل نشده‌ایم. کارمان شده است رقابت و چشم‌وهم‌چشمی، این باشگاه با آن سازمان رقابت می‌کند و آن یکی مرد کوه، آنقدر تنهاست که تنها به کوه می‌رود. آن یکی هشت‌هزارمتری‌ها را تپة بالای خانة خود حساب می‌کند و بی‌تمرین و هماهنگی صعود می‌کند و ...

با یک حساب سرانگشتی، می‌توان وسعت این فاجعه را فهمید. تنها در همین چهار پنج سالة اخیر سه تن از هیمالایانوردان خوب خود را (کسانی که شاید می‌توانستند همتراز با امثال مسنر و کوکوچکا بدرخشند) به دلایل گوناگون از دست داده‌ایم.

بگذریم. به هر حال به میدانی وارد شده‌ایم که شاید برای حضور در آن راه درازتری را می‌بایست که می‌پیمودیم. امّا وظیفة تک‌تک کسانی که پای در این عرصه گذاشته‌اند، چه خوششان بیاید و چه نیاید، این است که تجربه و دانش خود را (اگر دانش و تجربه‌ای کسب کرده‌اند؟) مکتوب کرده و در اختیار دیگران قرار دهند.

یادم نمی‌رود که زمانی گوشش صدا کند، رئیس اسبق فدراسیون در جلسه‌ای به مناسبت درگذشت اوراز عزیز گفت که ایرانی‌ها می‌بایست بهای حضور در هیمالایا را بپردازند و اگر در این راه کشته ندهیم، این نهضت به‌ثمر نمی‌رسد. امّا می‌دانم که منظور ایشان هر کشته‌ای نبود. وسلام.